زمان جاری : شنبه 16 تیر 1403 - 4:32 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 52
نویسنده پیام
alishafiei آفلاین



ارسال‌ها : 25
عضویت: 9 /1 /1392
محل زندگی: تهران
سن: 17
شناسه یاهو: alishafiei14
داستان طنز آسانسور

روزی،

یک پدر با پسرش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوجه دو دیوار براق نقره

ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند،

از پدر می پرسد: این چیست ؟

پدر که تا به حال در عمرش آسانسور ندیده می گوید:

پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام، و نمی دانم.

در

همین موقع آن ها زنی بسیار چاق را می بینند که با صندلی چرخدارش به آن

دیوار نقره ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار

براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را به زحمت وارد اتاقکی کرد. دیوار بسته

شد. پدر و پسر، هر دو چشمشان به شماره هایی بر بالای آسانسور

افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی رفت. هر دو خیلی متعجب تماشا می کردند

که ناگهان، دیدند شماره ها به طور معکوس و به سرعت کم شدند تا رسید به یک،

در این وقت دیوار نقره ای باز شد، و آن ها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله

ای از آن اتاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمی توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت: پسرم، زود برو مادرت را بیار اینجا…

گردآوری: مجله آنلاین روزِ شادی


امضای کاربر : 09356391187
شنبه 17 فروردین 1392 - 20:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :

دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ