ره و رسم گردون 00 علی شفیعی بازدید : 381 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0) گل سرخ، روزی ز گرما فسرد فروزنده خورشید، رنگش ببرد در آن دم که پژمرد و بیمار گشت یکی ابر خرد، از سرش میگذشت چو گل دید آن ابر را رهسپار برآورد فریاد و شد بیقرار که، ای روح بخشنده، لختی درنگ مرا برد بی آبی از چهر، رنگ مرا بود دشمن، فروزنده مهر وگر نه چرا کاست رنگم ز چهر همه زیورم را بیکبار برد بجورم ز دامان گلزار برد همان جامهای را که دیروز دوخت در آتش درافکند امروز و سوختچرا رشتهی هستیم را گسست چرا ساقهام را ز گلبن شکست گسست و ندانست این رشته چیست بکشت و نپرسید این کشته کیست جهان بود خوشبوی از بوی من گلستان، همه روشن از روی من مرا دوش، مهتاب بوئید و رفت فرشته، سحرگاه بوسید و رفت صبا همچو طفلم در آغوش کرد ز ژاله، مرا گوهر گوش کرد همان بلبل، آن دوستدار عزیز که بودش بدامان من، خفت و خیز چو محبوب خود را سیه روز دید ز گلشن، بیکبارگی پا کشید مرا بود دیهیم سرخی بسر ز پیرایهی صبح، پاکیزهتربدینگونه چون تیره شد بخت من ربودند آرایش تخت من نمیسوختم گر، ز گرما و رنج نمیدادم، ای دوست، از دست گنج مرا روح بخش چمن بود نام ندیده خوشی، فرصتم شد تمام گرم پرتو و رنگ، بر جای بود مرا چهرهای بس دلارای بود چو تاجم عروسان بسر میزدند چو پیرایهام، بر کمر میزدند بیکباره از دوستداران من زمانه تهی کرد این انجمن ازان راهم، امروز کس دوست نیست که کاهیده شد مغز و جز پوست نیست چو برتافت روی از تو، چرخ دنی همه دوستیها شود دشمنی توانا توئی، قطرهای جود کن مرا نیز شاداب و خشنود کن که تا بار دیگر، جوانی کنم ز غم وارهم، شادمانی کنم بدو گفت ابر، ای خداوند ناز بکن کوته، این داستان دراز همین لحظه باز آیم از مرغزار نثارت کنم لل شاهوار گر این یک نفس را شکیبا شوی دگر باره شاداب و زیبا شوی دهم گوشوارت ز در خوشاب روان سازم از هر طرف، جوی آب بگیرد خوشی، جای پژمردگی نه اندیشه ماند، نه افسردگی کنم خاطرت را ز تشویش، پاک فرو شویم از چهر زیبات خاک ز من هر نمی، چشمهی زندگی است سیاهیم بهر فروزندگی است نشاط جوانی ز سر بخشمت صفا و فروغ دگر بخشمت شود بلبل آگاه زین داستان دگر ره، نهد سر بر این آستان در اقلیم خود، باز شاهی کنی بجلوهگری، هر چه خواهی کنی بدین گونه چون داد پند و نوید شد از صفحهی بوستان ناپدید همی تافت بر گل خور تابناک نشانیدش آخر بدامان خاک سیه گشت آن چهره از آفتاب نه شبنم رسید و نه یک قطره آب چنانش سر و ساق، در هم فشرد که یکباره بشکست و افتاد و مرد ز رخسارهاش رونق و رنگ رفت بگیتی بخندید و دلتنگ رفت ره و رسم گردون، دل آزردنست شکفته شدن، بهر پژمردنست چو باز آمد آن ابر گوهرفشان ازان گمشده، جست نام و نشان شکسته گلی دید بی رنگ و بوی همه انتظار و همه آرزوی همی شست رویش، بروشن سرشک چه دارو دهد مردگان را پزشک بسی ریخت در کام آن تشنه آب بسی قصه گفت و نیامد جوابنخندید زان گریهی زار زار نیاویخت از گوش، آن گوشوار ننوشید یک قطره زان آب پاک نگشت آن تن سوخته، تابناک ز امیدها، جز خیالی نماند ز اندیشهها جز ملالی نماند چو اندر سبوی تو، باقی است آب بشکرانه، از تشنگان رخ متاب بزردگان، مومیائی فرست گه تیرگی، روشنائی فرست چو رنجور بینی، دوائیش ده چو بی توشه یابی، نوائیش ده همیشه تو را توش این راه نیست برو، تا که تاریک و بیگاه نیست برچسب ها پروین اعتصامی , شعروجملات کوتاه , شعرمعاصر , شعر پروین اعتصامی , سایت شعر , زندگی نامه پروین اعتصامی , دانلود کتاب پروین اعتصامی ,
مطالب مرتبط فلسفی ترین جملات و سخنان ناب حسین پناهی ديالوگ هاي ماندگاربازيگران زندگی نامه تولستوی 34 حدیث درباره حضرت فاطمه زهرا(س)+منبع شعربعدهای فروغ فرخزاد دانلود دکلمه ” عقرب عاشق ” از زنده یاد حسین پناهی دانلود دکلمه ” آفتاب ” احمد شاملو اشعار زیبای پروین اعتصامی قصه ای در شب فروغ فرخزاد ... ویلیام شکسپير جملات و سخنان تولستوی کتاب صداق هدایت دانلود صادق هدایت سخنان حکیمانه گوته میهن و ایران از دیدگاه دکتر علی شریعتی و حکیم ارد بزرگ شبانه-گزيده اشعار استاد احمد شاملو نویسنده فرانسوی(برنده جایزه نوبل ادبیات) قیصر امین پور فیلسوف و شاعر آلمانی سخنان چارلی چاپلین آهنگ شاهزاده رویا که میگفتن از شهاب حسینی شراب و خون فروغ فرخزاد گزیده اشعار علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج «آهنگر» سخنان بودا